کد مطلب:152302 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

حضرت آیة الله العظمی حائری به شفاعت امام حسین از مرگ نجات یافتند
مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری قدس سره، در موقعی كه سرپرستی حوزه ی علمیه اراك را به عهده داشتند؛ این قضیه را برای حضرت آیة الله حاج آقا مصطفی اراكی نقل فرموده بودند:

هنگامی كه من در كربلا بودم، شب سه شنبه ای، در خواب دیدم كه شخصی به من گفت: شیخ عبدالكریم! كارهایت را انجام بده، سه روز دیگر خواهی مرد! من از خواب بیدار شدم و متحیر بودم و با خود گفتم: البته خواب است و ممكن است هیچ تعبیری نداشته باشد.

روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا اینكه آن خواب از خاطرم رفت! روز پنج شنبه تعطیل بود، با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم و در آنجا قدری گردش و مباحثه ی علمی نمودیم، تا ظهر شد. ناهار را نیز در آنجا


صرف كردیم و پس از ناهار، ساعتی خوابیدیم.

در همین موقع لرزه ی شدیدی مرا گرفت. رفقا عبا و رواندازهایی، روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش تب افتاده بودم. چون حس كردم كه حالم بسیار وخیم است، به رفقا گفتم: «مرا به منزلم برسانید.» آنها وسیله ای فراهم كردند و سریعا مرا به شهر كربلا آوردند و به منزلم رساندند.

در منزل بی حال و بی حس افتاده بودم و حالم بسیار دگرگون شد. در این اثنا به یاد خواب سه شب پیش افتادم! علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن آن خواب، آخر عمر خود را احساس كردم.

ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همدیگر نگاه كردند و گفتند: «اجل این مرد رسیده است، مشغول قبض روحش شویم!».

در همین حال با توجه عمیق قلبی، به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله علیه السلام متوسل شدم و عرض كردم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است و كاری نكرده و زادی تهیه ننموده ام. شما را به حق مادرتان حضرت زهرا علیهاالسلام، از من شفاعت كنید تا خدا مرگ مرا به تأخیر اندازد، تا فكری به حال خود نمایم!

بلافاصله پس از این توسل، دیدم شخصی نزد آن دو نفر كه می خواستند مرا قبض روح كنند؛ آمد و گفت: حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: شیخ عبدالكریم به ما توسل پیدا كرده و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت كردیم تا پایان عمرش را به تأخیر اندازد!

خداوند این شفاعت را اجابت فرموده است. بنابراین شما روح او را قبض نكنید و در این موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند: «سمعا و طاعة!» سپس دیدم آن دو نفر و فرستاده ی امام حسین علیه السلام (سه نفری) صعود كردند و رفتند.


در این موقع احساس بهبودی و سلامتی كردم و از سوی دیگر صدای گریه و زاری شنیدم! بستگانم به سر و صورت خود می زدند و گریه می كردند. آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم، ولی دیدم چشمم را بسته اند و پارچه ای روی بدنم كشیده اند! خواستم پایم را جمع كنم، ولی ملتفت شدم كه شستهایم (انگ شت بزرگ پا) را بسته اند. دستم را برای برداشتن چیزی بلند كردم! در این هنگام شنیدم كه می گویند: «ساكت شوید! گریه نكنید! بدن او حركت دارد.»

آرام شدند و رواندازی را كه بر روی من انداخته بودند، برداشتند و چشمم را گشودند و پایم را فوری باز كردند! با دست اشاره به دهانم كردم كه به من آب بدهند. آنها آب به دهانم ریختند و كم كم از جا برخاستم و نشستم.

تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمدالله پس از آن، به كلی خوب شدم. این موهبت به بركت مولایم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود. [1] .


[1] كرامات الحسينيه، ج 1، ص 263، به نقل از پند جاويد.